روزمرگی

درد دل که دیه معرفی نمی خواد

روزمرگی

درد دل که دیه معرفی نمی خواد

مطلب اول

اقا سلام

این اولین مطلب هست و خوب باید تا حدی توضیح در باره خودم باشه. اسم من سروشه و الان دارم نرم افزار یزد می خونم یعنی تازه ۲ جلسه سره کلاس رفتم.

دلیل اینکه این وبلاگ رو درست کردم به خاطر اینه که هر وقت دلم می گیره بیام و بنویسم اینطوری راحت تر می تونم با شرایط کنار بیام

تا قبل از این که بیام اینجا دیدم کلا متفاوت بود فکر می کردم می رم و یه زندگی شخصی رو شروع می کنم اما الان به غلط کردن افتادم دلم می خواد برگردم خونه خیلی بچه گونه به نظرم می رسه. همیشه تنهایی رو حس می کردم الان می بینم که اون تنهایی هیچی نبوده. واقعا دلم می خواد برگردم خونه اولین کاری رو هم که می کنم برای انتقالی اقدام می کنم و این یعنی من جا زدم ناجور هم جا زدم. برای همین الان احساس خوبی به خودم ندارم :( 

احساس عجیبی رو دارم. احساس تنها بودن احساس نتونستن و شاید احساس ترس هست. ترس از آینده ترس از موقعیتی که نشه کنترلش کرد ترس از تنها موندن.

دلم می خواد همه چی رو ول کنم برگردم مشهد بیخیال دانشگاه بشم برم سربازی بعدشم کار پیدا کنم این فکر بار ها و بار ها از ذهنم می گزره اما از طرفی می خوام به این ۴ سال به دیدی نگاه کنم که توش عرضه پیدا کنم :| یعنی قبول دارم بی عرضه ام

اصن من هم ننویسم بهتره یا شاید تو این چند سال حداقل دستم به نوشتن راه افتاد. نمی دونم

به هرحال می خوام بیام اینجا این ۴ سال رو بنویسم شاید ترسم از بین رفت